Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرآنلاین»
2024-05-02@03:59:03 GMT

بانویی که چریک امام شد+ عکس ها

تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۴۲۷۶۲۵

بانویی که چریک امام شد+ عکس ها

خواهر طاهره: «شبی با فکر و خیال و ناراحتی از ظلم‌هایی که به مردم روا می‌شد، به خواب رفتم. در خواب سیدی را در منزلمان دیدم که از درد شانه ناله می‌کند حس کردم آن سید نورانی وسیله هدایتی است برای من ولی چرا از درد شانه می‌نالید؟!

آن خواب، تاثیر بسیار زیادی بر من گذاشت، فکر می‌کردم باید ایمانم را قوی‌تر کنم و خود را به خدا نزدیک‌تر برای همین سعی می‌کردم با ادعیه و نماز و توجه بیشتر به قرآن و معانی آن روحم را پرورش بدهم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هرچند خیلی زود چهره آن سیدی را که در خواب دیده بودم، در عکس‌هایی که در دست مردم و در تظاهرات‌ها بود پیدا کردم؛ آیت‌الله روح‌الله موسوی خمینی! دانستم ناراحتی آقا و ناله‌هایی که از درد می‌کشیدند از چه بود.»

زن همه فن حریف

همه چیز از همین خواب شروع شد؛ اما نه شاید، پیش‌تر از این خواب دل در گرو مبارزه نهاده بود، زنی سوای زنان قدیمی و آن روزی که متعلق به سال ۱۳۱۸ بود.

کمی آن طرف‌تر از زنان محبوس در خانه اما نه کمی نه؛ بیشتر از این‌ها توفیر داشت؛ یک سر حواسش نه! تمام حواسش را داده بود به درس و بحث و اداره امور هر چه از دستش برمی‌آمد. الحق که خیلی کارها از دستش برمی‌آمد و زمانه را متحیر می‌ساخت.

بیا و برویی داشت فارغ از بیا و بروی زنان شهر؛ دست می‌جنبانید و کارستان به راه می‌انداخت و اساتید به نامی داشت، از مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی و حاج شیخ علی خوانساری تا شهید آیت‌الله محمدرضا سعیدی و شهید سیدمجتبی صالحی خوانساری.

همه فن حریف بود و پای مبارزه؛ همه وقتش از برای مبارزه بود اما هشت فرزند قد و نیم قد هم داشت، مادری می‌کرد و مبارزه، باز همسرداری می‌کرد و مبارزه دست آخر آنقدری مبارزه به جان خرید که ساواک را هم خسته کرد و هم شگفت‌زده و این شگفتی به زندانی شدنش انجامید.

مادری زندانی به دور از هشت فرزند؛ به وقت دستگیری‌اش فرزند آخرش با پستانک لب حوض به فواره‌های بلندبالا خیره شده بود و نمی‌دانست قضیه از چه قرار است.

خم شد، اما نشکست

خواهر طاهره: «برایشان فیلم بازی کردم، زنی بی‌سواد و عامی که از سیاست هیچ نمی‌داند با این وجود آنها دست از شکنجه بر نمی‌داشتند از فحاشی گرفته تا سوزاندن نقاط حساس بدن، از وصل کردن برق تا گذاشتن کلاه اپولو بر سرم، از شلاق‌های پی در پی به کف پاها و مجبور کردن به دویدن بر آن پاهای چاک چاک و خون‌آلود تا من بشکنم و حرف بزنم.

دختر دومم، سیزده چهارده سال بیشتر نداشت تازه عقد کرده بود و از میان فرزندانم از همه نحیف‌تر بود او را هم به بهانه نوشتن شعرهای انقلابی عربی از رادیو عراق در دفترچه‌اش دستگیر کردند و آوردند، هر دویمان را شکنجه می‌کردند و توهین.

چادر از سرمان برداشتند و انداختند در سلول، چون چیزی برای حجاب نداشتیم، پتوهای کثیف سربازی را روی سرمان می‌انداختیم، با تمسخر به ما می‌گفتند مادر و دختر پتویی!

برای دخترم بسیار سخت بود، کسی که با چادر و پوشیه به مدرسه می‌رفت حالا باید با پتو حجاب می‌کرد؛ بعد از چند روز آمدند و او را با ضرب و شتم بردند صدای ضجه و جیغ رضوانه و این که چه بلایی سر دختر معصومم می‌آورند، دیوانه‌ام می‌کرد.

نمی‌دانستم چه کار می‌کنم، مثل مرغ پرکنده خودم را به در و دیوار زندان می‌کوبیدم با لیوان و ظرف‌هایی که در سلول بود به در و دیوار می‌زدم. به گمانم زبانم را بریده بودند که خون از دهانم سرازیر شده بود خلاصه بعد از چند ساعتی دیگر صدایی نبود با خودم گفتم تمام شد مرضیه! بچه راحت شد!

با این فکر دوباره شروع به فریاد زدن کردم ای جنایتکارها!.. بچه‌ام را کشتید!.. لعنت بر شما!

حال خودم نبودم دلم ریش شده بود و کاری از دستم برنمی‌آمد، در حال نزارم صدای روحانی آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی به گوشم رسید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ» به خودم آمدم فهمیدم او هم در بندی است که من هستم.

آیات کریمه‌ای که از گلوی آن بزرگوار بیرون آمد انگار آبی بود بر آتش دلم، به یاد مصیبت‌های حضرت زینب(س) افتادم با خودم گفتم: «آن حضرت کجا و تو کجا؟!» اما همین یادآوری آرامش و صبری به من عطا کرد.

فکر می‌کردم رضوانه، شهید شده، خاطرم آسوده شد که دیگر نمی‌توانستند زجرش بدهند، ولی بعد از چند روز در سلول باز شد رضوانه را پرت کردند توی سلول، وزنش نصف شده بود بغلش کردم و سر و صورتش را بوسه‌باران.

چشم‌هایش را باز کرد منتظر بودم تا گریه کند و بگوید چه بر سرش آوردند اما او دست‌هایش را نشانم داد و گفت: «مامان این چند روز بیمارستان بستری بودم و دست‌هایم در تمام مدت به تخت بسته بود و مجبور شدم با دست بسته نماز بخوانم، نمازم درست است؟!» بغضم را فرو خوردم پتو را روی سرمان کشیدم تا صدایمان را نشنوند.

گفتم: «چه به روزت آوردند مادر؟ رضوانه می‌گفت و می‌گفت و اشک پهنای صورتم را می‌پوشاند، چهل روز مرگ‌آور پر از توهین و فحاشی و ضرب و شتم و شکنجه را پشت سر گذاشتم و در آخر فکر کردند بیرون بیشتر به دردشان می‌خورم، تعهدی از من که خودم را به بی‌سوادی و عامی بودن زده بودم گرفتند و آزادم کردند.

خانواده‌ام را که دیدم سراغ رضوانه را گرفتم، گفتند هنوز او را آزاد نکرده‌اند! طاقت نیاوردم و از هوش رفتم. البته عفونت همه بدنم را گرفته بود و تب و لرز تمام توانم را؛ به ازای هر روزی که در کمیته مشترک ضد خرابکاری زندانی بودم یک روز در بیمارستان آریا بستری شدم؛ یعنی چهل روز.

بعد از بهبودی دوباره دستگیر شدم و برای چهار ماه زیر شکنجه و ضرب و شتم بودم، از آنجا به زندان قصر منتقل شدم، رضوانه جگرگوشه‌ام را آنجا دیدم با وجودی که دردهایم از اذیت‌ها و شکنجه‌ها رهایم نمی‌کرد، ولی دیدنش برایم آرامش بخش بود.

هرچند به دلیل شرایط بد بهداشتی، زخم‌ها و جراحت‌هایم دوباره عفونت کرد؛ درمانگاه زندان هم جز تجویز آنتی‌بیوتیک‌های قوی کاری نمی‌کرد، هر روز وضعیت زخم‌هایم رو به وخامت می‌رفت بوی چرک و عفونت هم‌بندی‌هایم را اذیت می‌کرد.

وقتی نزدیکم می‌آمدند جلوی بینی‌شان را می‌گرفتند در آخر زندانی‌ها به رئیس زندان نامه نوشتند که یک زندانی زن در بند سیاسی تمام بدنش عفونت کرده و ما هم از بوی تعفنش در عذابیم! مرا در حال اغما به درمانگاه بردند از حرف‌های پزشکان فهمیدم که خیلی زنده نمی‌مانم تشخیص سرطان پوست داده بودند!

به ۱۵ سال حبس محکوم شده بودم، اما با وضعیت بیماری‌ام و با تلاش وکیل تسخیری‌ام در حکمم تخفیف دادند و به مدت زمانی که در زندان بودم، بسنده کرده و آزاد شدم.

خانواده‌ام با دیدن شرایط بد جسمی‌ام من را به بیمارستان رساندند، عمل جراحی شدم و بعد از گذشت دو ماه توانستم روی پاهایم بایستم.»

هجرت با چند تکه نان

تا اینجا شد زندانی و ساواک و درد؛ زنی سوای دیگر زنان گرفتار در روزمرگی‌های جور و واجور، زنی از تبار الوند، زبده و خبره و مبارز. زنی که تا پای جان، حتی قطره‌های آخر دست از مبارزه نکشید و فرزندنش را شهید دانست اما لب باز نکرد و دم برنیاورد.

از ۴۰ روز و یک سال و چند ماه زندانی گذشت ولی خم به ابرو نیاورد و کلامی بروز نداد اما جبر روزگار و حفظ جان مبارزین دیگر، سفر را قسمتش کرد؛ قسمتی که ماندن و مادری کردن در آن نبود.

با هجرت اما شرایط خیلی توفیر نکرد، کار شستن حمام و دستشویی در هتل انگلیسی آن هم در ازای چند تکه نان و یک تخم مرغ تقدیر ۶ ماهه‌اش شد، روزهای که با روزه سپری می‌شد تا آن چند تکه نان کفاف خوراکش را بدهد و هفته‌ای یک پوند بگیرد.

۶ ماه تمام شد و با پاسپورت جعلی به عربستان رفت تا مناسک حج به جا آورد، حجی که هر روزش روزه‌داری بود و عکاسی؛ با ته مانده پولش دوربینی خریده بود و از زائران خانه خدا عکس می‌گرفت و با دستمزدش افطار می‌کرد تا نجف مقصد بعدی شد.

با هر زحمتی بود خود را به امام در نجف رساند و ملاقاتی که سال‌ها در حسرتش نشسته بود رنگ واقعیت گرفت؛ امام دورادور او را می‌شناخت و می‌دانست مبارز است و هشت فرزندش را گذاشته و از دست رژیم شاه فرار کرده است.

با رهنمودهای امام به لبنان رفت و آموزش‌های چریکی و جنگ‌های نامنظم دید، ۶ ماه هم مهمان لبنان بود و در این فاصله در چند عملیات نامنظم علیه اسرائیل شرکت کرد تا قرعه فال به سفر امام به نوفل لوشاتو افتاد.

امنیت نوفل لوشاتو در دستان طاهره

خواهر طاهره: « با رفتن حضرت امام به فرانسه و نوفل لوشاتو دولت فرانسه قصد داشت پلیس زنی را در بیت امام مستقر کند، امام به شدت مخالفت کرده بودند و فرموده بودند ما نمی‌خواهیم یک پلیس خارجی در همه کارهای ما سرک بکشد. از آقایانی که همراه امام بودند تماس گرفتند و از من خواستند به فرانسه بروم.

بعد از شنیدن این دعوت مشتاقانه و با سرعت خود را به آن جا رسانده و به دیدن محبوب خود رفتم، پلیس فرانسه بعد از سنجش میزان آموزش‌های دیده و سوال و جواب با حضورم به عنوان پلیس و محافظ خانگی موافقت کرد و از همان روز مسؤولیت انجام امور اندرونی و امنیتی بیت به من سپرده شد.

و نام خواهر طاهره که امام خطابم می‌کردند برایم ثبت شد! با این اتفاق فکر می‌کردم خدا جواب این همه زجر و دوری و هجرت را داده، دیدار هر روزه با امام و بهره‌مندی از دم مسیحایی‌شان برایم غنیمتی بود.

حس می‌کردم باید لحظه لحظه‌اش را قدر بدانم و از آن استفاده کنم با عشق لباس‌هایشان را می‌شستم و طبق برنامه غذایشان را درست می‌کردم و تلاشم بر این بود کارها را به شایستگی انجام دهم.

از سراسر دنیا برای امام نامه و بسته‌های پستی ارسال می‌شد امام برای مطالعه نامه‌ها وقت می‌گذاشتند و به برخی هم پاسخ می‌گفتند؛ طبق وظیفه‌ام نامه‌ها و بسته‌ها را با احتیاط و مهارتی که داشتم باز می‌کردم و بعد از اطمینان از بی‌خطر بودنشان به محضر امام می‌بردم.

یک روز امام، من را در حال باز کردن نامه‌ها دیدند به آشپزخانه آمده و با ناراحتی فرمودند: «خواهر طاهره من راضی نیستم که شما این کار را بکنید.»

فکر کردم ایشان از این که نامه‌ها را باز می‌کنم ناراحت هستند؛ جواب دادم آقا! والله، داخل نامه‌ها را نگاه نمی‌کنم و فقط به خاطر مسائل امنیتی در پاکت‌ها را باز می‌کنم.

با نگاه پرمهری فرمودند: «به این خاطر نمی‌گویم، می‌گویم اگر خطر دارد برای شما هم خطر دارد! حالا شما چرا باید به خطر بیافتید؟»

لبخندی زدم و گفتم حاج آقا یک ملت منتظر شما هستند؛ جان من چه ارزشی دارد؟ فرمودند: «هشت بچه هم در ایران منتظر شما هستند.»

مبارزه در کنار دکتر چمران

دست روزگار انگار، بنا نداشت با خانم مبارز خوب تا کند؛ تقدیر جدید به بیمارستان فرانسه کشید و بستری آن هم در بحبوحه طلوع انقلاب اسلامی، روز ۲۲ بهمن هم نوفل لوشاتو و صدای رادیو «الله اکبر خمینی رهبر» چاشنی یوم الله خانم مبارز شد.

تاریخ به ۱۶ اسفند نشست و او به ایران بازگشت و دیدار خانواده بعد از جدایی‌های دور و دراز میسر شد، دوری که به نوه دار شدن خانم مبارز انجامید بوده و مادرانه‌ای که حالا بیش از هشت فرزند شده بود.

پس از مدتی هم که از پیروزی انقلاب گذشت، به فرمان امام سپاه تشکیل شد و خانم مبارز ماموریت جدید گرفت یعنی فرماندهی سپاه همدان به مرکزیت سپاه غرب کشور را عهده دار شد تا سر و کله شکست حصر سنندج پیدا شد و نقش آفرینی غیورانه خانم مبارز.

خانمی که در کوه و کمر ارتفاعات سنندج، ناله‌ها شنید و شهدا دید و دم نزد و این نهضت را ادامه داد، تقدیر اما دیگر سپر انداخته بود و آزادسازی پاوه دوش به دوش دکتر چمران و جنگ‌های نامنظم روزی روزش شد.

گویی گِلش را با مبارزه سرشته بودند، باز دوباره خار چشم شد، این بار عناصر ضد انقلاب و اشرار دست به کار شدند از تیراندازی با ماشین‌های پر سرعت تا تعقیب و گریز. کار به جایی رسید که خانم مبارز در خانه سرایداری کارخانه لرد همدان زندگی می‌کرد.

گرچه در خانه سرایداری هم به او سوء قصد شد ولی خانم مبارز کارکشته بود و آموزش دیده؛ علاوه کنید نگاه تیزبینانه خانم‌ها را تا جایی که تعجب همگان را بر می‌انگیخت و نامش شهره شهر بود.

فرمانده لنگ شد

خواهر طاهره: «سال ۶۱ عملیاتی با گروهک‌های ضد انقلاب داشتم که بر اثر ترکش خمپاره‌ای پایم به شدت مجروح شد؛ پس از مدتی جراحی و استراحت با کمک عصایی که در زیر بغلم می‌گرفتم می‌توانستم راه بروم.

روزی با همان وضعیت خدمت امام رسیدم، حضرت امام با دیدن من لبخندی زدند و فرمودند: «عجب! پس فرمانده هم لنگ می‌شود!»

بعد از مدتی به خاطر آن جراحت و سختی در راه رفتن از فرماندهی سپاه کناره گرفتم و مسؤولیت بسیج خواهران کل کشور را عهده دار شدم، مدتی دیگر هم وزیر وقت دادگستری، مسؤولیت زندان زنان را به بنده واگذار کرد و در آن زمان سعی کردم، به زنان زندانی که تحت هیچ آموزشی قرار نگرفته بودند، فرصتی بدهم تا با مسائل دینی و اعتقادی آشنا بشوند.

از مسؤولیت‌هایم، می‌توانم به نمایندگی سه دوره مجلس شورای اسلامی مردم تهران و همدان، مسؤولیت بسیج خواهران کل کشور، تدریس در دانشگاه علم و صنعت، تدریس در مدرسه عالی شهید مطهری و قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران اشاره کنم.»

سفر به شوروی

خانم مبارز دست‌بردار نبود؛ صبح به صبح با وضو قامت تلاش در راه عقایدش می‌بست و بی‌واهمه قدم در راه می‌گذاشت تا خوش وقتی تقویم او به سفر شوروی رسید. ۱۳ دی ماه سال ۶۷ خانم مبارز به عنوان یکی از دو نماینده امام به شوروی رفت تا نامه امام راحل را به گورباچف ابلاغ کند.

این سفر تاریخی و یک روزه، به پیش بینی امام در رابطه با آینده کمونیست انجامید و امام به گورباچف، رهبر جماهیر شوروی مطالبی را گوش زد کردند.

خواهر طاهره: «تنها یک آرزو دارم می‌خواهم خداوند مرگم را شهادت قرار دهد.»

عشق، ایمان، مبارزه همه با هم

آنچه خواندید گذر کوتاهی بود بر زندگی خانم مبارز؛ مرحومه مرضیه حدیدچی(دباغ)، بانوی یکه تاز مبارز که ساواک و رژیم شاه و دشمنان ریز و درشت انقلاب را به زانو درآورد و کم نیاورد.

بانوی همدانی که در دوران خفقان تحصیلات دینی‌اش را تا سطح «شرح لمعه» در تهران ادامه داد، خانم دباغ همزمان با تحصیل کمر همت بست و در عرصه سیاسی تلاش کرد، او با پخش اعلامیه‌های امام در سال ۴۱ فعالیت سیاسی خود را آغاز و نامش را در تاریخ ثبت کرد.

خانم دباغ در سال‌های ۵۱، ۵۲ توسط ساواک دستگیر شد و سخت بیمار؛ بعد از هجرت، خدمت به امام در نوفل لوشاتو قسمتش شد؛ شیرزن ایران اسلامی، مبارزه علیه رژیم شاه، مهار حرکت‌های نظامی و تروریستی منافقین، مهار اقدامات حزب دموکرات کردستان و حزب کومله و هزار و یک مجاهدت دیگر را در کارنامه دارد.

و سرانجام پس از عمری خدمت در قامت یک شیر زن؛ بعد از تحمل یک دوره بیماری سخت در بیست و هفتم آبان ماه سال ۹۵ درگذشت، پیکر مرحومه دباغ در حرم حضرت امام واقع در ضلع غربی حرم به خاک سپرده شد.

بیشتر بخوانید:

در سوگ درگذشت مهجورانه همسر شهید حاج مهدی عراقی، او هم دومی نداشت سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد ... گزارش تحلیلی به بهانه ۱۴ خرداد سالروز رحلت بنیان‌گذار جمهوری اسلامی آیا امام به آنچه در فرانسه گفتند در ایران عمل نکردند؟ /جنگ داخلی و خارجی چه کمکی به عدم تحقق جمهوریت و دمکراسی کرد؟

۲۱۶۲۲۰

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1799981

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: تاریخ انقلاب ساواک تاریخ ایران نوفل لوشاتو خواهر طاهره خانم مبارز هشت فرزند نامه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۴۲۷۶۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معلمی که کلاس درس را به مسجد بُرد

به گزارش آخرین‌نیوز، وقتی صدای اذان به آسمان رسید، خانم معلم با چادر گُل‌دارش به نماز ایستاد. نور صلاهِ ظهر که از پنجره‌ی مسجد بر روی تخته‌ سفیدِ کنار محراب پهن شده بود، راه کج کرد و تابید بر گل‌های سرخ و نارنجی و زردِ چادر خانم معلم.

گل‌های رنگارنگ زیر نور درخشیدند، جان گرفتند و شکوفاتر شدند.مدت‌هاست که شبستان مسجد، مدرسه‌ بچه‌ها شده است و دانش‌آموزانی که از پس هزینه‌ی ثبت‌نام در کلاس‌های تقویتی و جبرانی برنمی‌آیند، میهمانِ کلاس درس خانم معلم در مسجد امام علی (ع) هستند.

کلاسی که به بچه‌ها "درس و بندگی" و "علم و ایمان" را با هم می‌آموزد. خانم معلم چند روز در هفته بعد از تمام شدن ساعت کاری‌اش در مدرسه‌ ریحانه، به مسجد می‌آید تا به دانش‌آموزان محروم ریاضی درس بدهد.

مادرِ معلم

او مادر هم هست. مادرِ دو فرزند و از زمانی که به عنوان معلم قدم به مدرسه گذاشت، حس مادری در وجودش با جانِ معلمی آمیخته شده است. حسی وصف‌ناشدنی که در دل یک انسان عشقی عمیق را پرورش می‌دهد، عشقی که توانایی این را دارد تا مقدس‌ترین و مستحکم‌ترین رابطه جهان هستی را بر پایه‌ی "دانستن و دانش" در کلاس‌های درس بنیان نهد.

وقتی خانم معلم با همان شوق همیشگی به دانش‌آموزان نگاه می‌کند و به اسم؛ صدای‌شان می‌کند، گُل از گل بچه‌ها می‌شکفد. حرف که می‌زند مهربانی می‌ریزد در نگاه دخترها. صدا و چشمان خانم معلم پر است از حس‌ِ دل‌انگیز دوستی و صمیمت، و بچه‌ها اُنس دارند به این رفتار و کلام.

کبری فریدونی‌زاده(شگرد) دارای بیست سال سابقه کار در آموزش‌و‌پرورش و معلم ریاضیِ ناحیه سه اهواز است.

او در گفت‌وگو با فارس اظهار کرد: دانش‌آموزان را مثل بچه‌های خودم می‌دانم و سعی می‌کنم در حد توانم برای یادگیری آنها وقت بگذارم. به دلیل علاقه‌ی وافری که به تدریس درس ریاضی دارم، امسال پس از ۸ سال معاونت دوباره به تدریس برگشتم.

تدریس ریاضی به دانش‌آموزان محروم

خانم فریدونی‌زاده درباره آموزشِ دانش‌آموزان در مسجد محله گفت: در ابتدای سال، وقتی شروع به تدریس ریاضی کردم، متوجه شدم که وضعیت درسی برخی از بچه‌ها در این درس مطلوب نیست. چون در دوران کرونا کلاس‌ها مجازی بود و آنها از پایه‌ دارای ضعف بودند. گویا از کلاس سوم ابتدایی پرت شده بودند به پایه‌ی هفتم متوسطه اول! از این رو تصمیم گرفتم در مسجد امام علی(ع) که در محله ما در پادادشهر اهواز است، برای آنها کلاس جبرانی برگزار کنم.

او ادامه داد: خوشبختانه این کار با استقبال خادمان مسجد و پایگاه مقاومت بسیج روبه‌رو شد و خانم فاضلی مسوول پایگاه بسیج مسجد و خانم کهزاد از خادمان مسجد امام علی(ع) در برگزاری این کلاس‌ها به من کمک کردند و دربِ مسجد را برای آموزش درس ریاضی به روی بچه‌ها باز کردند.

خانم معلم اهوازی گفت: در حال حاضر این کلاس‌ها برای دانش‌آموزان بی بضاعت و تحت پوشش نهاد‌های حمایتی رایگان است و قصد داریم بعد از برگزاری امتحانات و پایان سال تحصیلی نیز جلسات مهدوی را برقرار کنیم و در حوزه‌های عفاف و حجاب به دختران دانش‌آموز آگاهی و آموزش بدهیم.

او ادامه داد: بچه‌ها محیط مسجد را خیلی دوست دارند و بنا داریم که اولین دورهمی دختران را در سالروز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر برگزار کنیم و با همکاری پایگاه بسیج به آنها هدیه بدهیم.

خاطره‌های خانم معلم از مدرسه

خانم فریدونی‌زاده بهترین خاطره‌ی دوران خدمتش را دیدن شاگردان قدیمی می‌داند، او در این باره بیان کرد: وقتی پس از چندین سال یکی از شاگردان قدیمی را می‌بینم و مشاهده می‌کنم که چگونه قد کشیده و برای خودش خانمی شده است، سرشار از شادی می‌شم. در دیدار با دانش‌آموزان سابق آن چیزی که به من روحیه می‌دهد این است که بچه‌ها معلمان خود را فراموش نمی‌کنند و با اشتیاق به سمت ما می‌آیند.معلم اهوازی سخت‌ترین خاطرات مدرسه را مربوط به زمانی دانست که باردار بود و در کلاس‌های شلوغ به بچه‌های دبستانی درس می‌داد.

او گفت: سخت‌ترین دوران معلمی من روزهایی بود که باردار بودم و در کلاسی که فضای کافی نداشت، ۳۸ دانش‌آموز پایه اول ابتدایی را به زور جا داده بودم.

او گفت: میزونیمکت بچه‌ها تا کنار صندلی من چیده شده بود و حتی فضا برا نفس کشیدن نبود اما وقتی به چهره‌های معصوم بچه‌ها نگاه می‌کردم، انرژی می‌گرفتم و با جان و دل تدریس می‌کردم. هر دانش‌آموزی از نظر روحی ظرافت خاصی دارد و معلم باید با درک این ابعاد روحی، با آنها‌ برخورد کند که این از کار‌های بسیار سخت و پیچیده‌ی معلمان است.خانم فریدونی‌زاده از شوخی و خنده‌ی سرکلاس‌های درس هم برایمان گفت.

او اظهار کرد: در زمان استراحت بچه‌ها خاطره تعریف می‌کنند و گاه این خاطره‌ها شعر می‌شوند در قلبِ کلاس. قلبِ کلاس‌های درس با نفس‌های دانش‌آموزان می‌تپد. آنها که نباشند این میز و نیمکت‌ها سرد و بی‌روح‌اند.

داستان فداکاری خانم معلم اهوازی نیز همانند ازخودگذشتگی‌های دیگر معلمان این سرزمین در سطر سطر تاریخ تعلیم و تربیت به یادگار می‌ماند. تاریخی که سرشار از صبوری و مهرِ بی‌نهایت معلمانی است که فرشته‌وار ایثار می‌کنند تا خون در شاهرگ‌های تعلیم و تربیت از جریان نیفتد.

دیگر خبرها

  • جابجایی هواداران خانم پرسپولیس در ورزشگاه آزادی؛ علت چه بود؟ | ویدئو
  • تیپ خانم مجری محبوب تلویزیون در کنسرت مصطفی راغب | تصویر
  • کشف جسد زن ۳۶ ساله در باغ
  • خبرنگاری که معلم شد
  • معلمی که کلاس درس را به مسجد بُرد
  • برای خانم بازیگر دعا کنید | فیلمی که از روی تخت بیمارستان منتشر شد
  • وینیسیوس جونیور برای آقایان وقت ندارد؛ عکس گرفتن فقط با خانم ها! / فیلم
  • فیلم| نجات خانم بمی بعد از ۴ روز از بین دو دیوار!
  • ذوق خانم بازیگر برای ازدواج با مهران مدیری!
  • ذوق خانم بازیگر برای ازدواج به مهران مدیری!